یا حـ ـسـ یـ ـن


رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عباس من! دیدی اما مانند خواهر ندیدی


 آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه می‌رفت بی یار و یاور ندیدی


 آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است
اما در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی


 حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
آن بهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی


 شد پیش تو نا امیدی، تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی


 بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی


 مجنونی اما برادر مجنون تر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا لیلای بی سر ندیدی



 قاسم صرافان

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها