حَضرَتِ آب



یا لطیف

این روزها محبت و دوست داشتن آنقدر دستمالی شده و سطحی است که آدم ابا می کند از گفتن واژه ای مانند "عشق". "عشق" هم قدیمی اش خوب است. گرچه که "دوست داشتن واقعی" هر زمان تازه است. چقدر حافظ عزیز زیبا گفته است که : "یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب. کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است" .

:::

"عشق" هم قدیمی اش خوب است. به لحاظ زمانی نمی گویم منظورم شکل ش است. عشق، اگرچه که قدیم ترها به زبان نمی آمد. اگرچه که در میان خیابان ها "نمود"ی نداشت. اگرچه که با هدیه های هر روزه و شعرهای عاشقانه ابراز نمی شد. اگرچه که جلوه اش آنقدر ها عیان نبود ، آنقدرها لطیف و ظریف هم شاید نبود. اما صادقانه بود و مردانه. هرچه بود آن قدر بود که همچنان و همیشه حسرت بر انگیز باشد. شاید چون آنقدر "دم دستی"نبود که با این چیزهای دم دستی ابراز شود. آتش بود. می سوزاند و شعله می کشید. قلب ها را لبریز می کرد. اما آدم ها مراقب بودند که از اندازه اش فراتر نرود. که خداوند فرمود: "وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ".

:::

عشق قدیمی هیبت دارد. مثل صاحب هایش. مثل معشوق هایش، مثل لفظش حتی. سطحی و دم دستی نیست. ملون و هر روزی نیست. ماندگار و عمیق است. برای همین می سوزاند هر آنچه غیر محبوب را. اینگونه محبتی است که شایسته است با این کلمات ستایش شود: المحبةُ نارٌ فی القلوب تُحرق ما سوی المحبوب».محبت عشقی در دل است که همه چیز را می‌سوزاند الا معشوق را» (از امام صادق علیه السلام نقل شده است).

جلوه هایش هم جالب تر و عجیب تر بود.اینکه نظامی می گوید: "اگر با من نبودش هیچ میلی. چرا ظرف مرا بشکست لیلی" جالب نیست؟ نه اینکه مجنون واکنش شیرین را عاشقانه تفسیر می کند! واقعا جلوه های ظهور و بروز محبت، همین قدر عجیب بود. می خواهم بگویم لطیف و ظریف اما می ترسم خواننده هایی که به ارتباط های امروزی می گوید عشق، نفهمد و مسخره ببیند اما آنها که تجربه کرده اند لابد تایید می کنند که شیرین تر هم هست.


:::

اسفند برای آدم های

پیشترها تنها اتفاق سرد سال

زمستان بود.

اما اکنون،

هم انسانها سردند

و هم دلهایشان.


جاهد ظریف اغلو



+

متن قدیمی است. به گمانم برای یکسال پیش باشد. حرف تازه ای نبود . فقط برای گردگیری از این خانه خاموش. ضمنا از همه همسایه های عزیزی که در این مدت بذل محبت کردند و از همسایه مجازی شان حالی پرسیدند خیلی ممنونم. از ابراز محبت ها و لطف بی شائبه لطفهایشان. من در بیان احساسم و انتقال قدر شناسی از بزرگواری شما ناتوان م. یاعلی



یا رب العالمین

 

بعد از این همه وقت همسایگی و بعد از اینکه آن نخ تسبیح نامرئی عالم، در این سرزمین مجازی ما را این همه طولانی گرد هم نشانده است، بگذارید رازی را برای تان بگویم: راستش را بخواهید من کتابهایی را که خیلی دوستشان داشته باشم نمی خوانم. نه اینکه اصلا نخوانم؛ می خوانم، اما تا وقتی که شیب علاقه ام مرز خیلی دوست داشتن ش را رد کند! تا وقتی که عاشقش بشوم. تا وفتی که آنقدر مرا در درون خودش بکشد که اشکم را در بیاورد. و بعد . ناگهان . بوووووم . ! کتاب را می بندم و می گذارم توی کتابخانه ام.

 

می دانی؟ اگر بخواهم ریشه یابی اش کنم، یکی از دلایلش ترس» است (شاید بهتر باشد بگویم دو تا از دلایلش ترس است). اگر روزی از ترس هایم بخواهم بنویسم (آن جوری که روزگاری یکی از همسایه های بسیار عزیز اینجا (اگر جرئت کنم و خود را همسایه آن مرد بزرگ بدانم) می نوشت)، حتما می توان برای دو تا از آنها این . (نمی دانم اسمش را چه می توان گذاشت، عادت که نیست، کار هم نیست، خصلت؟ شابد.) را مثال آورد. دو تا ترس در وجود من چنین تصمیمی را موجب می شود. یکی اش ترس از اینکه من مرد این کتاب (یا هرچیزی) نباشم».! وقتی می بینم این حجم از شیفتگی نمی تواند مرا از برخی خصوصیات و کارهای ناپسندم باز دارد، لااقل در زمانی که در فضای این کتاب زندگی می کنم، با خودم فکر می کنم من شایسته  خواندن این کتاب نیستم. این کتاب برای من نیست. دارد این کتاب در دستهای آلوده من حیف می شود.

دیگری آنکه می ترسم از اینکه آن اوج روحی و معنوی ای که این کتاب در برایم ایجاد کرده است دیگر تکرار نشود. یا بال پرواز من بریده شود یا اینکه روح و قلم نویسنده از آن آسمان به زمین هبوط کند. که بدون شک اولی محتمل تر است.

 

:::

این کتابهای نخوانده» در روح من حسی خاص و عجیب می آفرینند. احساس هایی که تا مدت ها با آنها زندگی می کنم، اوج می گیرم و لذت می برم. بعضی لحظه» های آن کتابهای نخوانده، مهمان روزها، هفته ها، ماه ها و سالیان من هستند. مثلا آن لحظه» از کتاب ارمیا»ی رضا امیرخانی. همان مکثی که ارمیا»، چند دقیقه پیش از شهادت مصطفی»، در تشهد نماز، می کند بین السلام علینا» و علی عباد الله الصالحین». من سالها مهمان همان مکث بوده ام و مهمان آن فکری که کرد که من چه ربطی دارم به بندگان صالح خدا.؟». راستش را بخواهی هنوز هم گاهی پیش می آید که مهمان این لحظه ام کنند.(البته ارمیا را سالها بعد دوباره دست گرفتم و بالاخره خواندمش. )

 

:::

یکی از اینها قیدار» است. هم کتابش و هم خودش. قیدار» برای من کتاب خاصی است. ویژه است. انگار که کتاب زندگی. من همیشه جون» را خیلی دوست داشته ام اما قیدار» او را آورد میان زندگی ام. مرام و معرفت را برایم مجسم کرد. آن سطوح ویژه و خاص دینداری را آن اعتقادات خاص بی نظیر زنده کننده را متجلی کرد. همین است که عاشقانه دوستش دارم. کتابی که نخوانده ام انقدر برایم عزیز است. حداکثر صد صفحه طول کشید تا عاشقم کند. حالا اما دارد گوشه کتابخانه خاک می خورد و همان دوتا ترس نمی گذارد برش دارم. دیگر داستانش درست یادم نیست. فقط "جون"اش یادم هست و اینکه قیدار» ماشین های نو اش را می فرستاد برای آچارکشی». می فرستاد تا یک آدم "مومنی" پیچ هایش را باز کند و با نام مولا دوباره ببندد.

 

 

 

پ.ن 1: 

 البته کتابهای دیگری هم هستند که به این سرنوشت دچار می شوند. مثلا کتابهایی که نمی فهممشان» (این حرف برای چون منی راحت و آسان نبود!!). منظورم کتابهای خیلی سنگین نیست. منظورم کتابهایی اتفاقا ساده اما چند لایه است که احساسم می گوید حرف هایی دارند برای گفتن اما من نمی توانم حرف هایشان را آن طور که باید و شاید، درک کنم. هنوز آنقدر بزرگ نشده ام که بفهممشان. (یاد حرف آقای امجد افتادم. میگفت "عمیق ترین حرف من این است که به حضرت عباس خدا هست.". از همان جمله ها که چندان نمی فهمیم اما به نظر پیش پا افتاده است.). لایه هایی دارد که به این راحتی در دام نمی افتند.

منظورم آن لایه های زیرین عجیب و غریبی نیست که بعضی منتقدان در جستجویشان هستند و گاهی با صد من سریش هم به کتاب نمی چسبد.

منظورم باز آن کتاب هایی هم نیست که نویسنده اش سعی می کند برای من پز درک و فهم نداشته اش را بدهد و برای خواننده کلاس روشنفکری گذاشته اند. ابنها همه اش به ابتذال کشیدن اندیشه و فکرند. منظورم اینجور کتابها نیست. (پشت یکی از این کتابها نوشته بود: "در هر صفحه این کتاب عبارت ها و جمله هایی هست که می توانید برای دیگران بفرستید.!" هر چه بگویم از ابتذال این جمله خواهد کاست). منظورم عمیق بودن و چند لایه بودن است. اصلا بی خیال. :)

 

پ.ن 2:

درست است که نو نیستم. و این هم درست که چیزی نمانده است تا به چهل سالگی ام. اما ای کاش صاحب نفسی پیدا بشود آچارکشی» ام بکند. پیچ و مهره هایم را باز کند و دوباره با نام مولا ببندد.



یَفْعَلُ‏ اللَّهُ‏ مَا یَشَاءُ بِقُدْرَتِهِ‏ وَ یَحْکُمُ‏ مَا یُرِیدُ بِعِزَّتِهِ‏ *

 

رفت بالای منبر. گفت آی مردم! صد و بیست و چهار هزار پیغمبر اومدند شما رو به توحید دعوت کردند؛ من امشب اومدم شما رو به شرک دعوت کنم.!

مردم. تو کارهاتون یه پا هم خدا رو شریک کنید.

شیخ جعفر شوشتری نفس حقی داشت.

 

:::

یعنی همه‌ کارهایتان خالصانه برای غیر خدا نباشد! کاری که خالصانه برای غیر خداست، یعنی کاری که آدمی فقط برای دنیا انجام می‌دهد که هیچ به خدا ارتباط پیدا نمی‌کند، ولی انسان در برخی از کارها خدا را وسیله قرار می‌دهد برای خواسته‌های نفسانی خودش. این گونه‌ کارها ولو در آن "خدا " وسیله است و هدف نیست اما باز یک نوع رفتن‌ به در خانه خداست. من می‌دانم خداست که سررشته کارهای دنیا در درستش‌ است، خداست که می‌تواند مشکلات دنیایی مرا حل کند، اگر به خاطر مشکلات‌ دنیا نبود به طرف خانه خدا نمی‌رفتم؛ ولی حالا می‌روم به در خانه خدا اما برای مشکلات دنیا. شک ندارد که این خودش نوعی شرک است، یعنی پرستشی‌ است که خدا از هدف بودن خارج و وسیله شده است برای خواسته نفسانی. ولی خداوند متعال این نوع شرکها را که شرکهای خفی است، به نوعی از انسان می‌پذیرد.

 

کتاب فطرت / شهید مرتضی مطهری

 

* مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل / جلد پنجم

 


یا حـ ـسـ ـیـ ـن

 

همه حرف من با تو .

 

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم
باید این بار به غوغای قیامت برسم


من به قد قامت یاران نرسیدم ای کاش
لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم


آه مادر! مگر از من  چه گناهی سر زد
که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟


طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من
نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم


سیب سرخی سر نیزه است دعا کن من نیز
این چنین کال نمانم به شهادت برسم.

 

باز از محمد مهدی سیار عزیز!

 


دریافت


هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ*



بنگر چه کرده ای!

ای شوخ و شنگ! ای تر و تازه!

باران ناگهان!

هر چاله چوله ای

آیینه ای شده ست پر از ابر و آسمان

هر جا که پای می نهی ابری روان شده

بنگر، زمین گُله به گُله  آسمان شده!


محمد مهدی سیار / از کتاب رودخوانی


هوای معرکه ایست. عجیب اینکه وبلاگستان را خاک مرگ پاشیده اند انگار. کسی از این باران دلپذیر پاییزی چیزی ننوشته است. لااقل همسایه های با ذوق مجازی ما. پاییز باشد، مهر باشد، باران باشد، هوای لطیف و آرامش بخش این روزها باشد و سکوت کنیم ؟ هیهات!



* اوست نازل کننده باران



یا حـ ـسـ ـیـ ـن

 

 

حر و توبه اش نشون میده اگر حرمت نگه داریم میشه برگشت. یک نقطه سفید، انسان رو عاقبت به خیر می کنه حتی اگر مصداق "یصدون عن سبیل الله" شده باشیم. نه فقط چون حر راه رو بر سیدالشهدا بست، بلکه چون صدها نفر به تبعیت او در برابر امام قرار گرفتند. این روزها خیلی حرمت شکنی ها رو دیدیم. اما ماجرای حر امیدوارمون می کنه .

از اون طرف کسی مثل "ضحاک بن عبدالله"، بعد از ظهر عاشورا و پس از مجاهدت های زیاد از یاری امام دست کشید و فرار کرد. مرحوم علی صفائی می فرمود: "خدایا شمشیرهای ما رو از سر اولیائت بردار." هیچکدوم ما ایمن نیستیم از اینکه در برابر سیدالشهدا بایستیم. دعا کنیم که این دعای عظیم ریارت عاشورا در حق همه مون مستجاب بشه که : "الهم اجعل محیا محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد" . ان شا الله زندگی هامون در مسیر رضایت حضرت ولی عصر باشه .

 

 

:::

این روزها با این شعر گذشت . باز هم از محمدمهدی سیار و شعرهای فوق العاده اش .


ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو


 از خار،گرچه گرد حرم پاک کرده ای
تا شام و کوفه راه درازی است پیش رو.


خون، گوشواره ها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو


 تنها گذاشتیم تنت را و می رویم
اما سر تو همسفر ماست کو به کو


 بی تاب نیستیم.خداحافظت پدر!
بی آب نیستیم .خداحافظت عمو!


محمد مهدی سیار

 


یا حـ ـسـ یـ ـن


رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عباس من! دیدی اما مانند خواهر ندیدی


 آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را
وقتی غریبانه می‌رفت بی یار و یاور ندیدی


 آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است
اما در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی


 حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست
آن بهت و ناباوری را در چشم مادر ندیدی


 شد پیش تو نا امیدی، تیر نشسته به مشکت
مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی


 بر گودی گرم گودال خوب است چشمت نیفتاد
چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی


 مجنونی اما برادر مجنون تر از من کسی نیست
آخر تو بر خاک صحرا لیلای بی سر ندیدی



 قاسم صرافان

 


یَا مُونِسَ اَلْمُسْتَوْحِشِینَ


او را روی پایم گذاشته ام تا بخوابد. دارم برایش قرآن می خوانم. آیت الکرسی (یا به قول خودش وقتی کوچک بود : آیت الپرسی! ما هم توی دهانمان افتاده بود. بعد ها خودش غلطمان رامی گرفت. می گفت بابا چرا غلط می گی؟ آیت الپرسی نه که، آیت الکرسی! می گفتم خودت بچه بودی می گفتی آیت الپرسی! اما زیر بار نمی رود و تا درستش را نمی گفتیم رها نمی کندمان). ناگهان و بدون هیچ مقدمه ای شروع کرد به گریه کردن.

با گریه می گوید : "بابا! یه چیزی می گویم به خدا بگو.!"

می گویم: "گل بابایی! خدا صدای خودت رو بهتر می شنوه. خودت بگو بهش"

می گوید : "نه شما خودت بگو! بهش بگو : "شما و مامانی هیچوقت نه پیر بشید و نه بمیرید.""

نمی دانم چه باید بگویم. اشک هایش زیاد می شود. مانده ام. فاطمه جان را صدا می کنم. تا حل و فصل کند.


:::

نمی دانم چه می گویند. فقط شنیدم که می گفت: باباجون و مامان جون چرا موهاشون سفید شده؟ کی به دنیا اومدن که پیر شدن؟ به خدا بگین اوها هم هیچوقت پیر نشن و نمیرن. و باز گریه می کند.


:::

به مادرش رفته است. مادرش هم غصه خور است غصه از دست دادن و فراق. حرف رفتن و از دست دادن آدم های نزدیک را نمی تواند بشنود. اگر درباره رفتن و مرگ شوخی کنم کلی باید جواب بدهم. بچه مادر است!



یا رب العالمین


+ بابا! خدا رو کی آفریده؟!

- خدا خودش همه رو آفریده کسی خدا رو نیافریده

+ {بعد از کمی مکث و فکر کردن} آخه نمی شه که خدا رو نه کسی آفریده باشه و نه به دنیا اومده باشه! میشه؟



رسیدیم به یکی از قسمت های سخت تربیت بچه ها.




یا علی

 

به نظر من اگر عید غدیر، عید ولایت ه، پس باید بیش و پیش از سخن از فضایل و مدح امیرالمومنین (ع)، از ولی حی و زنده مون صحبت کنیم و به یاد او باشیم. غدیر برای ما روز بیعت با حضرت ولی عصر لرواحنا له الفدا است. یعنی باید خودمون رو در حالی ببینیم که دست در دست آقامون گذاشتیم و با او داریم بیعت می کنیم. پس بیاین این عبارات رو با نیت و قصد معنا، و واقعی خطاب به حضرت بقیه الله بخونیم و پیمان ببندیم با او.:

 

اللَّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ ] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَى إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.

خدایا در صبح این روز و تا زندگی کنم از روزهایم، برای آن حضرت بر عهده ام، عهد و پیمان و بیعت تجدید می کنم، که از آن رو نگردانم، و هیچ گاه دست برندارم.
خدایا مرا، از یاران و مددکاران و دفاع کنندگان از او قرار ده، و از شتابندگان به سویش، در برآوردن خواسته هایش، و اطاعت کنندگان اَوامرش، و مدافعان حضرتش، و پیش گیرندگان به جانب خواسته اش، و کشته شدگان در پیشگاهش

 

 

پ.ن: امیدوار باشیم و دعا کنیم که از جمله اون "بخ بخ"گویانی نباشیم که دو سه ماه بعد در زمره  دشمنان حضرت امیر مومنان قرار گرفتند و سال بعد و سالهای بعد هم همچنان در خیل محبین اهل بیت باشیم ان شا الله.

اون اتفاق مخصوص ۱۸ ذی‌الحجه سال ۱۰ هجری قمری نبود و من وشما هم نباید خودمون رو دور از چمیم کاری ببینیم چنانچه کردند و دیدیم که کردند.

 

پ.ن2 : این ابیات رو در مدح مولامون امیرالمومنین (ع) می نویسم که جان همه انبیا و اولیاست و مدح او مدح همه آنها:

 

معادلات جهان را علی‌ به هم زده‌ای تو

بگو چگونه کنار خدا قدم زده‌ای تو؟

 

به گوشه گوشه‌ی عالم اگر قلندر مستی است

لبی به گوشه‌ی جامش - به مِی قسم! - زده‌ای تو

 

شب سیاهِ عرب هم، مقدّر است بسوزد

به پای آتشِ عشقی که در عجم زده‌ای تو

 

دل مزارع گندم پیِ نسیم خوشی رفت

مگر که نان جُوی را دوباره نم زده‌ای تو

 

شبی کنار یتیمان به صورت نگرانم

نگاه کردی و گفتی: چقدر غم زده‌ای تو

 

و من چه شاعر و شادم از آن شب غزل انگیز

که با لطافت دستت به شانه‌ام زده‌ای تو

 

جهان سخن شد و از لا»ی ذوالفقار تو دیدم

که با لبان دو دم از یگانه دم زده‌ای تو

 

خیال خیبرت آمد، تمام شعر فرو ریخت

ردیف و قافیه‌ام را ببین به هم زده‌ای تو

 

بیا و از دلِ مستم، بدون واسطه بشنو

نوای بی دلی‌ام را، علی علی علی‌ام را

 

 

قاسم صرافان

 

بهتون و به حودم عید غدیر رو تبریک عرض می کنیم ان شا الله زیر سایه و در زیر نگاه آقامون باشیم و در همین راه بمیریم .

 

 


و سکنت الی قدیم ذکرک لی و منک علی.

 

خدایا جهنم بردن من کاری نداره. بهانه برای جهنم بردن من خیلی زیاده

اگر مردی بهانه برای بهشت بردن م پیدا کن

 

 

 

+

خدایا روی تک تک اون لحظه هایی که قدرتش رو داشتی آبروم رو ببری و نبردی حساب کردم. روی همه لحظه هایی که می تونستی سیلی بزنی و نزدی . روی همه آغوش هایی که به هر بهانه ای به رویم باز کردی .


یا لطیف

این روزها محبت و دوست داشتن آنقدر دستمالی شده و سطحی است که آدم ابا می کند از گفتن واژه ای مانند "عشق". "عشق" هم قدیمی اش خوب است. گرچه که "دوست داشتن واقعی" هر زمان تازه است. چقدر حافظ عزیز زیبا گفته است که : "یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب. کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است" .

:::

"عشق" هم قدیمی اش خوب است. به لحاظ زمانی نمی گویم منظورم شکل ش است. عشق، اگرچه که قدیم ترها به زبان نمی آمد. اگرچه که در میان خیابان ها "نمود"ی نداشت. اگرچه که با هدیه های هر روزه و شعرهای عاشقانه ابراز نمی شد. اگرچه که جلوه اش آنقدر ها عیان نبود ، آنقدرها لطیف و ظریف هم شاید نبود. اما صادقانه بود و مردانه. هرچه بود آن قدر بود که همچنان و همیشه حسرت بر انگیز باشد. شاید چون آنقدر "دم دستی"نبود که با این چیزهای دم دستی ابراز شود. آتش بود. می سوزاند و شعله می کشید. قلب ها را لبریز می کرد. اما آدم ها مراقب بودند که از اندازه اش فراتر نرود. که خداوند فرمود: "وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ".

:::

عشق قدیمی هیبت دارد. مثل صاحب هایش. مثل معشوق هایش، مثل لفظش حتی. سطحی و دم دستی نیست. ملون و هر روزی نیست. ماندگار و عمیق است. برای همین می سوزاند هر آنچه غیر محبوب را. اینگونه محبتی است که شایسته است با این کلمات ستایش شود: المحبةُ نارٌ فی القلوب تُحرق ما سوی المحبوب».محبت آتشی در دل است که همه چیز را می‌سوزاند الا معشوق را» (از امام صادق علیه السلام نقل شده است).

جلوه هایش هم جالب تر و عجیب تر بود.اینکه نظامی می گوید: "اگر با من نبودش هیچ میلی. چرا ظرف مرا بشکست لیلی" جالب نیست؟ نه اینکه مجنون واکنش شیرین را عاشقانه تفسیر می کند! واقعا جلوه های ظهور و بروز محبت، همین قدر عجیب بود. می خواهم بگویم لطیف و ظریف اما می ترسم خواننده هایی که به ارتباط های امروزی می گوید عشق، نفهمد و مسخره ببیند اما آنها که تجربه کرده اند لابد تایید می کنند که شیرین تر هم هست.


:::

اسفند برای آدم های

پیشترها تنها اتفاق سرد سال

زمستان بود.

اما اکنون،

هم انسانها سردند

و هم دلهایشان.


جاهد ظریف اغلو



+

متن قدیمی است. به گمانم برای یکسال پیش باشد. حرف تازه ای نبود . فقط برای گردگیری از این خانه خاموش. ضمنا از همه همسایه های عزیزی که در این مدت بذل محبت کردند و از همسایه مجازی شان حالی پرسیدند خیلی ممنونم. از ابراز محبت ها و لطف بی شائبه لطفهایشان. من در بیان احساسم و انتقال قدر شناسی از بزرگواری شما ناتوان م. یاعلی



یا رب

 

امروز داشتیم با هم یه پازل سه بعدی هواپیما رو سر هم می کردیم. یه قطعه رو گذاشتم کنار راهنمای پازل و گفتم به نظرت کجا باید نصب شه؟ بدون اینکه سرش رو بالا بیاره و همونجور که توی قطعه ها دنبال چیزی می گشت گفت: "بابا تمرکز کن! فقط تمرکز کن" :))))

 

:::

تو فرم اولیه ثبت نام پرسیده بود: " با فرزندتون بیشترین تنش رو در چه زمینه ای دارید؟" پاسخ کلی بدرد نمی خورد و پاسخ خیلی جزئی هم همینجور. رها کردم و بقیه رو جواب دادم. آخر سر دوباره برگشتم به این سوال. چند دقیقه ای فکر کردم. نوشتم: "نگه داشتن اندازه ها." اولش مناسب به نظر میومد. اما بعدش فکر کردم که همه تربیت دقیقا در همین کلمه ها خلاصه میشه. همه تربیت. اندازه نگه داشتن سخت ترین کار دنیاست گاهی.

 

:::

بچه ها اونی میشن که هستیم نه اونی که دوست داریم باشن.

 

:::

حضرت فرمود: "لا تَرَى الجاهِلَ إلاّ مُفرِطا أو مُفَرِّطا". قشگترین و کاربردی ترین ترجمه ای که ازش خوندم اینه: "جاهل را نمی بینی مگر اینکه یا کاری را به سرانجام نمی رساند یا آن را از حد می گذراند." یکی از زیباترین و بهترین معیارهای شناخت مقدار عقل آدم ها همین ه. فوق العاده فرموده حضرت. غوغا کرده در این جمله به ظاهر ساده.

 

:::

خیلی از گرفتاری های موجود در جامعه و گرفتاری خیلی از ما در همین دو کلمه است: "نگه داشتن اندازه ها."

 


یا من هو بکل شی قدیر

 

 

در همین سیاهی شگفت هم

 گرمی حضور آفتاب را

 می شود نفس کشید

 

می شود هنوز. می شود!

 

 گرچه شب

پیش چشم ما

 ثانیه به ثانیه به روز میشود.

 

 

 محمدمهدی سیار


 

میلاد حضرت ولی عصر صاحب امان مبارک باشه ان شا االله. همه ساحران عالم ریسمان هاشون رو انداختند، شعبده هاشون رو کردند، حرف ها و قصه هاشون رو گفتند و خیال برتری مارهای خیالی شون رو در ذهن و دل آدم ها ایجاد کردند. حالا نوبت موسای ماست . حالا وقتش رسیده که حقیقت در برابر خیال و توهم قد علم کنه و عالم رو از گمراهی و ظلمت نجات بده.


یا لطیف

 

چند روزی است که تلاش می کنم تا درباره سید مرتضی آوینی چیزی بنویسم. نشد. نمی شود. هرچه خواستم دیدم از من بر نمی آید درباره کسی بنویسم که یکی از اسطوره های زندگی من است. اسطوره به معنای الگوی عظیم و بزرگ  قلبی که آرزو دارم شباهت هایی با او پیدا کنم. سید مرتضی شخصیت عجیبی است. مردی همواره در حرکت و لاجرم زنده و لاجرم خستگی ناپذیر. "سعی" سید مرتضی آوینی و شیب تند سیر معنوی او از شیرین ترین مظاهر دنیایی تا عالی ترین قله های معنوی اگر بی نظیر نباشد خیلی نادر است. حتی بزرگمردی مانند مصطفی چمران (که اسطوره دیگریست در قلب من) در این خط سیر و حرکت شتابناک پیش سید مرتضی کم میاورد به گمانم . سید از اعماق زمین و دنیا آغاز کرده است. از اعماق چاه روشنفکری. از تاریکترین مظاهر دنیا. از جاهایی که به طرفه العینی انسان را در درون خود حل می کند. بی آنکه هیچ نشانی از انسانیت او باقی بگذارد. اما سید مرتضی حل نشد. سید مرتضی بالهای بسته را باز کرد. اوج گرفت . بالا رفت. بالا رفت. بالا رفت و افق هایی چنان عمیق، دقیق و لطیف را پیمود که فهم آن از عقل من بیرون است.

 

:::

به واقع این جمله سید ("غایت خلقت جهان پرورش انسان هایی است که در برابر شدائد بر هرچه ترس و شک و تردید و تعلق است غلبه کنند و حسینی شوند") توصیفی از زندگی خود اوست. سید بر هرچه ترس و شک و تردید غلبه کرد و حسینی شد. بر شک ها و تردیدهای دنیای مسلط امروز. بر شک ها و تردید هایی که دنیاپرست ها با همه توان در ذهن ها کاشته اند. شک و تردیدهایی که روشنفکران تئوریزه اش کرده اند. مقدسش پنداشته اند. لازمش دیده اند. این چاه را راه نشان داده اند. سید مرتضی بر این شک ها غلبه کرد. غلبه ای نه از سر بی اطلاعی از تئوری ها و حرف ها و فلسفه ها. غلبه ای قلبی و برآمده از شهود و وجدان قلب و فهمی عمیق و دست یافتن به بزرگترین معرفت ها.

 

:::

این مرد همیشه در جستجو نهایتا یافت گمشده اش را. رسید و آرام شد. حالا مائیم و جملات او که چون از جان و عمق  باور و ایمان نشات گرفته است است ناچار بر جان می نشیند. مائیم و صدای گرم او. صدایی برآمده از سینه ای فراخ و شرحه شرحه.

 

:::

بعدا نوشت:

این جملات سید مرتضی عالی هستند. بارها خوانده ام و لذت برده ام مخصوصا جملات آخرش:

 

" تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق متظاهران به روشنفکری نا آشنا هستم، خیر! من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم. من هم سال های سال در یکی از دانشکده‌های هنری درس خوانده‌ام، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی‌دانستم گذرانده‌ام. من هم سال‌ها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته‌ام. ریش پروفسوری و سبیل نیچه‌ای گذاشته‌ام و کتاب انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را -بی‌آنکه آن زمان خوانده باشم‌اش- طوری دست گرفته‌ام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند: عجب! فلانی چه کتاب هایی می‌خواند، معلوم است که خیلی می‌فهمد.».

اما بعد، خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده‌ام رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین دانایی» نمی‌شود، و حتی از این بالاتر؛ دانایی نیز با تحصیل فلسفه» حاصل نمی‌آید. باید در جست و جوی حقیقت» بود و این  متاعی است که هرکس براستی طالبش باشد، آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت و حالا از یک راه طی شده با شما حرف می‌زنم "

 


هو الباقی

 

یکی از همکارانم دیروز از دنیا رفت و به ماه مبارک نرسید. چهل و هفت هشت سال بیشتر نداشت.

 

 

ما پاییزیم و برگ برگیم .رفیق

چون قاصدکی زیر تگرگیم. رفیق

تنها تنها مسافریم از دنیا

یعنی همه در گروه مرگیم. رفیق

 

میلاد عرفان پور

 

 

+

داشتم مطالب منتشر نشده وبلاگم رو نگاه می کردم دیدم کامنتی که برای یک نفر گذاشتم رو ذخیره کردم (برای یکسال قبل بود تقریبا). خوندمش و دوباره پشیمون شدم از این که برای یک نفری که انقدر اصرااااار داره به یک حرف غلط وقت تلف کردم. چرا واقعا وقتم رو تلف اینجور آدم ها می کنم انقدر؟

 

 +

دیگه از سن ما گذشته که این حرفها رو بزنیم اما خیلی خیلی دلم گرفته این روزها.

 


الهم رب شهر رمضان


ماه رمضان، ماه مهمانی خدا

باز آمده ام دست به دامان تو باشم
کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم
 
سی روز جدا باشم از آشفتگی خلق
تا معتکف موی پریشان تو باشم
 
تا شام ابد حلقه به گوش تو بمانم
از صبح ازل گوش به فرمان تو باشم
 
سی روز قبولم کن و مهمان دلم باش
تا سی شب پر خاطره مهمان تو باشم
 
قرآن به سرم بود، که امشب شب قدر است
جانم به کفم بود که قربان تو باشم
 
آیات تو را بر طبق سینه گذارم
رحلی شوم و حافظ قرآن تو باشم

علیرضا بدیع


+
 پ. ن 1:
قبلا هم نوشته بودم این شعر را. چند سال پیش. دوباره ذکر لبم شده است. اما آن دفعه که می خواندمش دلم خیلی می لرزید اما الان نه. پیر شده ام.

پ. ن2:
آن دفعه با "یا خیر المنزلین"  شروع شده بود. یعنی ای بهترین کسی که بر او وارد می شوند."


پ.ن 3:

برنامه سحرگاهی شبکه سه (ماه من) را توصیه می کنم به همه همسایه های عزیز اینجا. "حاج آقا قاسمیان" می آیند. ظاهرا ده روز. با مجری گری آقای شریعتی. خیلی توصیه می کنم. ان شا الله حاجی ماه مبارک متفاوتی را برایتان خواهد ساخت. توانستید صحبت های امروز صبح را هم پیدا کنید و گوش کنید.



یا کریم

 

آمده ام.

بعد از کوتاهی های زیادم و بعد از آنکه تمام سرمایه ام را باختم و خودم را حرام کردم.

 

آمده ام.

پشیمان و شکسته. پشیمان از همه عمری که در سرمستی دوری از تو از بین رفت. شکسته از شکستی که خورده ام از خودم و از هوس ها و آرزو ها و امیال م.

بی آنکه گریزگاهی بیابم برای فرار از آنچه کرده ام. بی آنکه پناهگاهی داشته باشم از خشم و غضبت. جز آغوشی که می دانم باز کزده ای در این مهمانی برای آنانکه حوانده ای و بر سر سفره ات نشانده ای.

 

آمده ام.

بی آنکه عذری داشته باشم. بی آنکه شست و شویی کرده باشم. بی آنکه قلبم را با قطره های اشک پاک کرده باشم.

حالا این منم. عذرخواه، پشیمان، شکسته دل، جویای گذشتت.  طالب آمرزشت، خواهان نگاهت. با حالت اقرار و اذعان و اعتراف به گناهانم. که همه آنچه دارم همین است.

 

آمده ام.

که عذر نداشته ام را بپذیری و مرا در آغوش پر مهرت جای دهی و بر سر سفره مهربانی  گسترده و همه گیرت بنشانی.

 

آمده ام.

با سرمایه ای از امید. با بال و پری سوخته اما با قلبی امیدوار و چشمانی نگران از اینکه آیا باز هم با آغوش باز به استقبالم خواهی آمد؟

 

آمده ام.

و می دانم که آغوش تو هم باز باز است. اما درد اینها نیست. درد این است که "گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست.؟" راستش من از حودم می ترسم. *

 

 

:::

می زنند الرحیل و من خجل از کوله بار نبسته ام یا رب.



  


متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.

توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد

با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
 

 






param name="AutoStart" value="False">










 

 

 

 

 

 

 


* برداشتی آزاد از عبارت زیر از دعای کمیل امیرالمومنین:

 وَ قَدْ اَتَیْتُکَ یا اِلهی بَعْدَ تَقْصیری وَ اِسْرافی عَلی نَفْسی مُعْتَذِراً نادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقیلاً مُسْتَغْفِراً مُنیباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لا اَجِدُ مَفَرّاً مِمّا کانَ مِنّی وَ لا مَفْزَعاً اَتَوَجَّهُ اِلَیْهِ فی اَمْری غَیْرَ قَبُولِکَ عُذْری وَ اِدْخالِکَ اِیّایَ فی سَعَةِ رَحْمَتِکَ .


  
  
 


الهم رب شهر رمضان


ماه رمضان، ماه مهمانی خدا

باز آمده ام دست به دامان تو باشم
کافر شوم از غیر و مسلمان تو باشم
 
سی روز جدا باشم از آشفتگی خلق
تا معتکف موی پریشان تو باشم
 
تا شام ابد حلقه به گوش تو بمانم
از صبح ازل گوش به فرمان تو باشم
 
سی روز قبولم کن و مهمان دلم باش
تا سی شب پر خاطره مهمان تو باشم
 
قرآن به سرم بود، که امشب شب قدر است
جانم به کفم بود که قربان تو باشم
 
آیات تو را بر طبق سینه گذارم
رحلی شوم و حافظ قرآن تو باشم

علیرضا بدیع


+
 پ. ن 1:
قبلا هم نوشته بودم این شعر را. چند سال پیش. دوباره ذکر لبم شده است. اما آن دفعه که می خواندمش دلم خیلی می لرزید اما الان نه. پیر شده ام.

پ. ن2:
آن دفعه با "یا خیر المنزلین"  شروع شده بود. یعنی ای بهترین کسی که بر او وارد می شوند."


پ.ن 3:

برنامه سحرگاهی شبکه سه (ماه من) را توصیه می کنم به همه همسایه های عزیز اینجا. "حاج آقا قاسمیان" می آیند. ظاهرا ده روز. با مجری گری آقای شریعتی. خیلی توصیه می کنم. ان شا الله حاجی ماه مبارک متفاوتی را برایتان خواهد ساخت. توانستید صحبت های امروز صبح را هم پیدا کنید و گوش کنید.



یا کریم

 

آمده ام.

بعد از کوتاهی های زیادم و بعد از آنکه تمام سرمایه ام را باختم و خودم را حرام کردم.

 

آمده ام.

پشیمان و شکسته. پشیمان از همه عمری که در سرمستی دوری از تو از بین رفت. شکسته از شکستی که خورده ام از خودم و از هوس ها و آرزو ها و امیال م.

بی آنکه گریزگاهی بیابم برای فرار از آنچه کرده ام. بی آنکه پناهگاهی داشته باشم از خشم و غضبت. جز آغوشی که می دانم باز کزده ای در این مهمانی برای آنانکه حوانده ای و بر سر سفره ات نشانده ای.

 

آمده ام.

بی آنکه عذری داشته باشم. بی آنکه شست و شویی کرده باشم. بی آنکه قلبم را با قطره های اشک پاک کرده باشم.

حالا این منم. عذرخواه، پشیمان، شکسته دل، جویای گذشتت.  طالب آمرزشت، خواهان نگاهت. با حالت اقرار و اذعان و اعتراف به گناهانم. که همه آنچه دارم همین است.

 

آمده ام.

که عذر نداشته ام را بپذیری و مرا در آغوش پر مهرت جای دهی و بر سر سفره مهربانی  گسترده و همه گیرت بنشانی.

 

آمده ام.

با سرمایه ای از امید. با بال و پری سوخته اما با قلبی امیدوار و چشمانی نگران از اینکه آیا باز هم با آغوش باز به استقبالم خواهی آمد؟

 

آمده ام.

و می دانم که آغوش تو هم باز باز است. اما درد اینها نیست. درد این است که "گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست.؟" راستش من از حودم می ترسم. *

 

 

:::

می زنند الرحیل و من خجل از کوله بار نبسته ام یا رب.



  

 

 


* برداشتی آزاد از عبارت زیر از دعای کمیل امیرالمومنین:

 وَ قَدْ اَتَیْتُکَ یا اِلهی بَعْدَ تَقْصیری وَ اِسْرافی عَلی نَفْسی مُعْتَذِراً نادِماً مُنْکَسِراً مُسْتَقیلاً مُسْتَغْفِراً مُنیباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً لا اَجِدُ مَفَرّاً مِمّا کانَ مِنّی وَ لا مَفْزَعاً اَتَوَجَّهُ اِلَیْهِ فی اَمْری غَیْرَ قَبُولِکَ عُذْری وَ اِدْخالِکَ اِیّایَ فی سَعَةِ رَحْمَتِکَ .


  
  
 


یا فاطمه اهرا

 

توی مهمونی ها، اغلب بچه ها اونقدر مشغول بازی می شوند که هر چقدر برای غذا صداشون می کنی نمی آیند. اصلا نمی شنوند که بیایند. یا می آیند اما دو لقمه نخورده دوباره می روند سر بازی شان. بارها شده که از دست محمد حسین و نفیسه عصبانی شده ام که چرا نمی آیند سر سفره. اما انگار نه انگار. اصلا عصبانیت مان را هم نمی بینند. مشغول بازی هستند و هر چیز دیگری برایشان کم اهمیت. واکنش من به این رفتار ها این است: به درک، بگذار گشنه بمانند تا دفعه بعدی یاد بگیرند که باید به موقع بیایند سر سفره». اما آن کسی که به فکر بچه هاست مادر» است. می داند که یک ساعت دیگر بچه ها می آیند سراغش. گرسنه هستند و غذا می خواهند. می شود بگویی نیست. می شود بگویی چیزی نمانده است. بچه ها هم کمی غر غر می کنند و دوباره می روند سر وقت بازی شان. آخر شب یک گوشه ای پیدایشان می کنی که از خستگی خوابشان برده است. اما مادر» است و محبت مادری اش. دلش نمی آید فرزندش گرسنه سر به بالش بگذارد. همین فرزند سرکشی که تا یک ساعت پیش هر چقدر صدایش می کردی جوابت را نمی داد. یا با بی ادبی جواب می داد حتی با گردنکشی می گفت نمی خواهم بیایم سر سفره. می گفت گرسنه نیستم.

مادر» است که همان سر سفره سهم بچه اش را  جدا می کند. حتی بیشتر از نیاز او در بشقابش غذا می ریزد. از همه  کباب ها، خورشت ها و مخلفاتی که می داند ممکن است فرزندش بخواهد و دوستشان داشته باشد. حواسش هست که بچه بازیگوشی کرده و گرسنه تر است از همیشه. مادر» است که تا آخر پهن بودن سفره مدام چشم می گرداند که فرزندش را با اخم هم که شده بیاورد سر غذا. و باز مادر» است که غذای فرزندش را کنار می گذارد تا اگر ساعتی دیگر اظهار گرسنگی کرد بدون غذا نماند.

 

:::

روز آخر ماه مبارک است و حالمان حال همان بچه های بازیگوش است. همان ها که صدای بزرگترها را نشنیدند و سر سفره نیامدند. یا شنیدند و پشت گوش انداختند. همان ها که بازی مشغولشان کرده بود و فراموش کردند که غذایشان را بخورند.

 

:::

مادر! ما هنوز بچه ایم. چیزی نمی گذرد که گرسنه و خسته می آییم به سراغت و غذا می خواهیم. می شود برای ما کنار بگذاری؟ می شود حواست به ما باشد؟

 

:::

خداحافظ ت ای ماه مبارک.

بدرود ای ماهی که پیش از آمدنت مشتاق تو بودیم و پیش از رفتنت به اندوه جدایی گرفتار شدیم.

بدرود ای ماهی که دیروز که با ما بودی سخت دلبسته ات بودیم و فردا که از میان ما رفته ای از جان و دل آرزومند دوباره آمدنت هستیم.

بدرود ای ماهی که همنشین پر قدر و منزلت ما بودی و جدایی از تو برای ما دردناک و فراق و دوری تو برای ما سخت و غمبار است.

بدرود ای ماهی که دل ها در تو نرم و رقیق بود و گناهان در تو رو به کاستی گذاشت.

بدرود ای ماهی که با برکت های زیاد بر ما روی آوردی و ما را از چرک های گناه شست و شو دادی.

خدا حافظ تو و برکاتی که  اینک از آنها محروم می شویم و فضل ها و خیراتی که از آنها بهره نگرفتیم.

 

برداشت هایی از دعای 45 صحیفه سجادیه در وداع با ماه مبارک رمضان

 

:::

اللهم صل علی محمد و آله

و اجبر مصیبتنا بشهرنا و بارک لنا فی یوم عیدنا و فطرنا و اجعله من خیر یوم مرّ علینا.

 

دعای 45 صحیفه سجادیه

 

:::

امشب گناه بخشند، کوهی به کاه بخشند

بیچاره من که با خود، ناورده پّر کاهی.

 

علامرضا سازگار


یا حـ سـ یـ ـن

 

امروز قبله دل های عاشق و کانون میدان مغاطیسی عالم بالا، حرم سیدالشهدا ست. نه اینکه اهل ایمان نمازشون رو به سوی کربلا بخونند! نه. بلکه جهتگیری قلبشون هم جهت ه با کربلا. چرا که قبله، قبل از اینکه یک جهت باشه، یک جهتگیری ه و الا خداوند متعال در همان ابتدای آیات تغییر قبله در قرآن کریم، خودش فرموده: فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَ‌ وَجْهُ‌ اللَّهِ**. حقیقت قبله یک "هم جهتی" نیست بلکه "جهتگیری مشترک"ه. و تا جهتگیری انسان درست نباشه، رو به هر جهتی که نماز بخونه و دور هر سنگی که بچرخه، تفاوتی نداره. او مشرک ه. بت پرست ه. لذا خیلی از اونها که گمان می کنند مومنند در حقیقت امر مشرکند (به فرموده قرآن که فرمود وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ***). هم جهت نیستند با حقیقت عالم. حالا یکی 0.01 درجه انحراف داره و یکی 180 درجه.

این روزها روزهایی است که انسان (چه اون که قدم در مسیر گذاشته و چه اون کسی که پای رفتن نداره به هر دلیل) باید برای قلب خودش معاینه فنی بگیره. دلش رو کوک مجدد کنه یا به قول مهندس ها "کالیبره" کنه. دقیق بشه توی احوالات قلبش و ببینه آیا هم جهت این حرکت هست یا نه؟ جان خودش رو تنظیمی مجدد کند با قبله عاشقان. چه خوب گفته اند که "کربلا به رفتن نیست به شدن است" ****.  چه بسا آدمهایی که هر سال کلی هزینه می کنند و به زحمت می افتند اما فاصله زیادی با کربلایی شدن دارند (گرچه ان شا الله بی اجر و مزد نخواهند بود، چرا که این خانواده زیر بار منت کسی نمی مونه) و آدم هایی که تا به حال قدم در این مسیر نگذاشتند اما در محضر سیدالشهدا زندگی می کنند.

 

(البته در قدم نهادن در این راه برکت های فراوانی هست. منظورم این نیست که نباید رفت. باید با همه وجود به این دریا پیوست با جان و تن. که بودن در این راه انسان رو ان شا الله قدم به قدم در راه خواهد آورد به فضل و عنایت دوست.)

 

 

این هم زمزمه و توشه این روزها .:

 


دریافت

 

* جمله ای از شهید سید مرتضی آوینی

** سوره بقره آیه 115

***سوره یوسف ایه 106

**** منسوب است به سید مرتضی اوینی. اما من مطمئن نیستم.

 

 

پی نوشت:

اگر شراب خوری جرعه ای فشان بر خاک.


یا حـ سـ یـ ـن

 

ای فرس با تو چه رخ داده که خود باخته ای؟

مگر اینگونه که ماتی تو شه انداخته ای.؟

 

نیر تبریزی

 

 

این بیت روضه همیشگی ایت الله حاج آقا فاطمی نیا ست در روز عاشورا. همین تک بیت با مقدمه و توضیحات مختصری از آرزوی شهریار که ای کاش همه اشعارش را نمی داشت و به جای آن همین تک بیت برای او می بود. آدم که لطیف می شود دیگر نیازی به توصیفات و روضه های سهمگین نیست. گاهی همین تک بیت تکراری مردم را دیوانه می کند.

خدا ان شا الله سلامتش بدارد. می گوید اگر معتقدیم که اهل بیت نظر دارند به مجلس های روضه (نه اینکه حضور دارند! نظر دارند) و روضه های ما در محضر و منظر آنان بیان می شود، از من نخواهید روضه مکشوف بخوانم. دیده شده در عالم معنا که روضه سنگین خوانده اند و امام زمان بی هوش افتاده اند. (جملات و توضیحات از من است و عین کلمات ایشان نیست)

 

 

از سلیقه و منش ایشان می گویم. بدون هیچ نظری درباره بقیه روضه خوان ها. نمی گویم بقیه کار درستی می کنند یا نه. همگی روضه خوان ابا عبد الله هستند و ان شا الله مورد عنایت حضرتش.

 


یا حـ سـ یـ ـن

 

اگر غذا تو هیأت ها تون اضافه میاد، یا نذری دارید یا غذا از قبل تو منزل دارید و می خواین غذاها رو فریزری کنید به نظرم بد نیست یه سر بزنید جلوی بیمارستان های بزرگ دولتی و غذاهاتون رو اونجا هم توزیع کنید. شده در حد یکی دو تا غذا. معمولا افرادی که از جاهای دور مریض هاشون رو آوردن بیمارستان (وقتی بیمارستان دولتی میارن قاعدتا خیلی وضعشون هم خوب نیست با این وضع رسیدگی به بیمارها) جایی رو ندارن. چند ساعت توی بیمارستان دنبال کار مریضشون بودن. دغدغه سلامتی عزیزشون رو دارند و تو بیمارستان هم راهشون نمی دن و خیلی هاشون گرسنه و تشنه کنار خیابون یا توی ماشین هاشون می خوابن. یه غذای نذری دستشون بدیم کلی حالشون شاید خوب بشه. شاید دلشون حسابی گرم بشه به نگاه سید الشهدا. شاید دلشون شکسته باشه و دعاشون سقف آسمون رو سوراخ کنه برامون.


یا حسین

 

فصل شکار داره می رسه. اما تو این فصل، من و تو شکارچی نیستیم. شکارچی یکی دیگه است. ما یا شکاریم یا تماشاچی. شکارچی اباعبدالله ه. تا تو کی یه مایه ای ببینه. تا تو قلب کی یه نقطه روشنی ببینه. تا دل کی اونقدر دور و بر کشتی آقا بچرخه تا قلاب سیدالشهدا بالاخره بهش گیر کنه. اندازه "حر" که اگر خون به دل بچه های ارباب ما کرد، اما مایه داشت. اما آزاده بود.

 

فصل شکار آقا داره میاد. همه شکارها هم میان. از لوطی ها و مشتی ها تا مقدس ها نماها و خشک مقدس ها. کلی آدم میاد زیر این خیمه که اصلا به قیافه شون نمی خوره این حرف ها. اما اتفاقا خریدنی هستن. که اگر خریدنی نبودن اینجل پیداشون نمی شد. دعوت نمی شدن. هر کی تو این دم و دستگاه اومد، هر جور که بود، اومده دم تیر شکارچی. تا کدوم شکار چشم این شکارچی رو بگیره.

 

:::

آقا.! دست و دل خانواده شما رو "حر" لرزوند. تا اونجا که نفرینش کردن. تا اونجا که براش مرگ خواستی. نفرینتم رد نمی شه. اون مرد. مادرش به عزاش نشست. اما چجوری؟ تو چه مسیری؟ تو کدوم راه؟

آقا.! ما هر کاری هم کردیم راه بر اهل بیتت نبستیم. بستیم؟

آقا.! همین چند وقت پیش بود که دخترت مقابلت ایستاد و عرض کرد از من راضی ه. نگفت؟

آقا.! درست ه که خیلی خراب کردم. درسته که "و افرط بی سوء حالی." اما ما رو هم بخر. بخ ما گفتن شما جنی بنجلم می خری. اذن بده برات بگیرنمون. اذن بده آقا جونم.


یا علی

 

اگرچه که با کمی تاخیر اما عید غدیر رو به همه "برادرها و خواهرها"ی مجازی تبریک میگم که برادری و خواهری پیش از آنکه از طریق پدرها و  مادرها و همخونی ژنتیکی ایجاد بشه از دل ها و قلبها و از همخوانی گرایش ها شکل می گیره. و این یک حرف ذوقی نیست. حقیقتی است از حقایق آسمانی عالم. انا و علیٌ ابوا هذه الامة دلیلی است بر این "برادر و خواهر" بودن آنها که تحت لوای این پرچم اند در تمام گوشه های جهان هستی.

تا این خانه مجازی هم از نگاه کریمانه صاحبخانه عالم بهره ای برداره؛ این شعر فوق العاده "قاسم صرافان" عزیز رو بر سردرش می آویزم. و اینکه اگرچه که در قالب مثنوی و در ابتدا حماسی است اما در عین حال در سراسر آن و مخصوصاً در انتها، سخت عاشقانه است.

 

یا امیرالمؤمنین! مولای درویشان سلام
آه مجنون خدا، لیلای درویشان سلام


السلام ای در نگاهت موج و دریا بی قرار
السلام ای در سکوتت کوه و صحرا بی قرار


خوشه های سبز تاکستان سلامت می کنند
درب بگشا ساقیا مستان سلامت می کنند»*


درب نه، دیوارهای خانه را دیوانه کن
خانه را هم مست نامت مثل صاحب خانه کن


جبرئیل آورده بود آیاتی از قرآن ولی
ماند تا قرآن چشمت را تو وا کردی علی**


داد زد تا دید دستی تیغ و دستی زلف یار
لافتی الّا علی لا سیف الّا ذوالفقار


شیر می چرخید با شمشیر در میدان عشق
هر سر بی عشق را می ریخت این طوفان عشق


ای که خود را پیش شمشیرِ دو  دَم آورده ای
هر چه سر آورده باشی باز کم آورده ای


شانه هایت طاقت یک ضربه ی صفدر نداشت
"مَرحَب"! این قلعه مگر از تو دلاورتر نداشت؟***


خویش را بر باد با دستان خود دادی چرا؟
"عَمرو"! چشمت کور با حیدر درافتادی چرا؟****
 

یا علی! مشکل گشایی، تو کلید هر دری
کِی تواند تا ببندد بر تو این خیبر دری


روز با شمشیر می چرخی تو در میدانِ گرم
شب میان کوچه ها با کیسه های نانِ گرم

 

می روی و چاه هم از درد تو آگاه نیست
این همه درد نهان هست و مجال آه نیست»*****

 

یا علی! برخیز تا از این ولایت بگذریم
با هم از تعریفِ فصل غصه هایت بگذریم


آسمان تارِشان بیگانه با پرواز تو
گوش هاشان بی خبر از گوشۀ آواز تو

 

حرف هم تا می زدی چشمت به جای دور بود
صحبتت انگار با مردان عصر نور بود

 

با زمان رد می شوی از روی ساعت های مست
می رسی تا سینه ی دارالولایت های مست

 

جام را بر جام رندان بلاکش می زنی
حلقه را با ذکر حیدر حیدر آتش می زنی


پیش رویت بچه سلمان های بی دل در سماع
عاشقی می خواند و جمعی مقابل در سماع


هایی که گرمای نفس هاشان تویی
این حواریون مستی که مسیحاشان تویی


بال در بال ملائک، صف به صف پر می کشیم
یا علی گویان به ایوانِ نجف پر می کشیم

 

قاسم صرافان

 

 

* مولوی ؛ دیوان شمس

** ماند» در اینجا نه به معنای "منتظر ماند" که به معنای حیرت زده و متعجب» است. 

*** دلاور قلعه خیبر به دست امیرالمومنین (ع) کشته شد.

**** دلاور لشکر مشرکین در جنگ خندق که به دست امیرالمومنین (ع) کشته شد.

*****دیوان حافظ

 

 


یا راحم من لا راحم له

 

هر کسی این انقلاب را، خودش را و راه ش را به چیزی می فروشد. یکی به پول، یکی به قدرت، یکی به مقام، یکی به زن، یکی به آبرو، یکی به عشق، یکی به رفیق، به شوهر، یکی به همسر، یکی به فرزند، یکی . دام ها زیادند. انقلاب را و راه را هر کسی به بهانه ای تنها می گذارد و می رود به راه خودش. این حسی بود که آخر فیلم ماجرای نیمروز: رد خون با آن بغض کردم و گریستم. برای تنهایی های مان. برای تنهایی انقلاب مان. (آیا ما تا آخر هستیم؟ یا رفته ایم و خودمان گمان می کنیم که هنوز هستیم؟ مانند آنان که خدا با الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً وصفشان می کند.) امروز هم مانند هفت هشت ماه پیش که فیلم را دیدم همان حس زنده شده بود. نمی دانم چرا. رفقا چند باری پرسیدند : "چیزی شده؟" گفتم نه. اما عمیقاً غمگین بودم و دلتنگ. فیلم خوبی نبود "رد خون". به مراتب ضعیف تر از ماجرای نیمروز 1. اما حسی که به من منتقل کرد خیلی زیاد و موثر بود. سکانس آخرش بسیار متاثرم کرد.

 

+ یاد آن آیه افتادم که بنی اسرائیل بعد از دیدن معجزه عبور از نیل به موسی (ع) گفتند: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ. خودت و خدایت دوتایی. می دانی؟

 

+ وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ وَ الْعِلْمِ بِمَوَاضِعِ الْحَقِّ، (فرازی از خطبه 173 نهج البلاغه است به نسخه صبحی صالح)

 

+ خدا رحمت کند مرحوم علی صفائی را. این عبارت از اوست که: "زمانه ای است که از دریاها عبور کرده ها در استکانی غرق می شوند."

 

+ توی این مدت فیلم هایی دیدم که خیلی دوست داشتم درباره شان بنویسم. شبی که ماه کامل شد، عرق سرد، سرخ پوست، مغزهای کوچک زنگ زده، همین رد خون و چند تا دیگر از ایرانی ها یا خارجی ها. اما حس نبود. وقتش نبود. اراده اش نبود. مخصوصا درباره سرخ پوست. فیلم را اگر هنوز روی پرده است توی سینما ببینید. اما اگر نه سی دی اش را بخرید. به یکبار دیدنش که حتما می ارزد. حس عمیق جاری در اغلب سکانس ها، فیلم را بسیار دیدنی کرده است.


بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

أَلا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ

آیا پیکار نمی کنید با مردمی که سوگندهای خود را نقض کردند و آهنگ آن کردند که رسول را بیرون کنند؟

 

وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ

و آنها اول بار به دشمنی و قتال با شما برخاستند

 

أَتَخْشَوْنَهُمْ؟

آیا از آنها هراسانید؟

 

فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ

در حالی که خدا سزاوارتر است که نسبت به او خاشع و ترسان باشید، اگر مؤمن هستید

 

قاتِلُوهُمْ

با آنها نبرد کنید

 

یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ

خدا آنان را به دست شما عذاب خواهد کرد

 

وَ یُخْزِهِمْ

و خوارشان خواهد کرد

 

وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ

و شما را بر آنها نصرت خواهد داد

 

وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ

و [بدینوسیله] سینه های اجتماع مؤمنین را التیام خواهد بخشید

 

وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ

و خشم سینه های آنها را خواهد برد

 

وَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلی‏ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیم

[و این را هم بدانید] که خداوند بر هر که بخواهد به رحمت خود باز می گردد [و او را از شرک می رهاند و شما را از نبرد با وی باز می دارد] و خدا دانا و حکیم است

 

سوره توبه آیات 13، 14 و 15

 

#مطالبه_انتقام_سخت

 

به عده ابله (بیان قرآن ه. و من یرغب عن ملة ابراهیم الا من سَفِهَ نفسه؟ (سوره بقره آیه130)) در شبکه های اجتماعی عبارت #نه_به_انتقام_نه_به_جنگ رو هشتک زدند. چقدر خوار و حقیرند.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

إِنَّ اللَّهَ اشتَرىٰ مِنَ المُؤمِنینَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ ۚ یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللَّهِ فَیَقتُلونَ وَیُقتَلونَ ۖ وَعدًا عَلَیهِ حَقًّا فِی التَّوراةِ وَالإِنجیلِ وَالقُرآنِ ۚ وَمَن أَوفىٰ بِعَهدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاستَبشِروا بِبَیعِکُمُ الَّذی بایَعتُم بِهِ ۚ وَذٰلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیمُسوره توبه آیه ۱۱۱
خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خریداری کرده، که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد؛ در راه خدا پیکار می‌کنند، می‌کشند و کشته می‌شوند؛ این وعده حقّی است بر او، که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده؛ و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است؟! اکنون بشارت باد بر شما، به داد و ستدی که با خدا کرده‌اید؛ و این است آن پیروزی بزرگ!

 

پ.ن.: فعلا نمی تونم چیزی بنویسم. بعدا ان شا الله

پ.ن.2: حالا که آمریکا رسما و با پررویی تمام اعلام کرده که این کار رو انجام داده، امیدوارم مسئولین ما انقلابی فکر کنند و تصمیم دیپلماتیک نگیرند.


بسم الله الرحمن الرحیم

 

+ بابا! اگر دشمن بهمون حمله کنه و همه مردا شهید بشن، خدا فرشته هاش رو می فرسته کمکمون؟

- نه پسر گلم! زن ها تفنگ هاون رو دستشون می گیرن. اونا با دشمن می جنگن

 

یه کم می گذره. داره فکر می کنه. یهو بهم می گه

+ بابا! اگر مامان هامون هم شهید بشن ما بچه ها تفنگ های اسباب بازی مون رو مثل بفنگ واقهی دست می گیریم و می ریم با دشمن ها می جنگیم.

 

احساس غرور و افتخارکردم.

 

+

در قصه عشّاق همیشه سفری هست

در پیچ و خم هر گذرش رهگذری هست

 

گفتی: جگر شیر ندارید نیایید

گفتی که در این راه همیشه خطری هست

 

این جاست که وقتی پدری باز نگردد

در بردن میراث تفنگش پسری هست

 

آن را که خبر شد خبر باز نیامد»

هرجا خبری نیست، همان جا خبری هست

 

رفتن» همه جا نیست به معنای نبودن»

هرجا که نظر می کنم از تو اثری هست

 

تو رفتی و گفتی که شرف مرز ندارد

این سو در اگر بسته شد آن سو که دری هست

 

رفتیّ و به زینب قسم از نسل تو امروز

در شام و حلب لشگر فریادگری هست

 

سردار! شهیدان حرم مثل تو رفتند

تا نام حسین است به سربند، سری هست.

 

 

قاسم صرافان/ البته شاعر این شعر رو تقدیم کرده به حاج احمد متوسلیان.

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

 

در یکی از بیلبوردهای تبلیغاتی میدان نزدیک خانه مان، یکی از تبلغات نسبتا پر شمار این روزهای تهران را نصب کرده اند که چهره سیاه و سفید و یخ یک مردی میان سال با موهای جو گندمی (معلوم نیست رنگ شده اند یا به طور طبیعی آنگونه هستند.) را نشان می دهد که با ریش های بلند و مجعد و دستی روی گونه چپ، مثل یک مجسمه سنگی نشسته است و با دهانی باز (نمایش تعجب از فاصله؟!!) به پشت سرش نگاه می کند. مرا مدام یاد یکی از بازیگران یا شومن های تلویریون یا سینما می اندازد اما نمی دانم چه کسی. زیر این تصویر نوشته اند: نهایت درخشش یک مرد؛ خانه مد .» بعد هم آدرس یکی از گران ترین خیابان ها و گرانقیمت ترین مراکز خرید تهران.

 

تابلوی آن سوی میدان را چهره حاج قاسم سلیمانی پر کرده است با جمله ای از پیام حضرت آقا که او را با عبارت نمونه ای برجسته از تربیت شدگان اسلام و مکتب امام خمینی» توصیف کرده است.

 

:::

دیروز که به اینها نگاه می کردم، به نظرم آمد که اینها فقط دو تابلوی تبلیغاتی نیستند؛ اینها نماینده و نماد دو تفکر حاکم بر جهان ذهن ها و قلبهای ما و مردم این سرزمین و نبردی حقیقی در تمام تاریخ هستند. نبردی میان الگوهای ذهنی آنها که دنیا را طمع دارند و آنها که طالب آخرتند.

یکی نهایت درخشش یک مرد» را در شیک پوشی و برند پوشی و با کلاس بودن می بیند و دیگری حاج قاسم را با همه شجاعت و معنویت و مجاهدت و اثربخشی اش، نمونه ای برجسته (و نه برجسته ترین یا یکی از برجسته ترین حتی) تربیت شده های مسیر و آیین خود معرفی می کند.

 

:::

علی آقای صفایی را خدا رحمت کند. چه خوب گفته بودند: بسوزد ریشه کسانی که می گویند مذهب آمده است تا به انسان قناعت بدهد؛ درحالیکه همه انبیا آمده اند به انسان بگویند که به دنیا که هیچ، حتی به بهشت هم قانع نشود.» (کتاب اخبات/ صفحه92)

 

:::

تفاوت نگاه و جهان یک فرمانده و ولی جامعه با یک سرباز، در این است که وقتی هر دو به یک صحنه نگاه می کنند (تشییع پیکر این مجاهدان و شکوه بدرقه و اقبال این مردم به حاج قاسم سلیمانی و رفقای مجاهد شهید او) سرباز با جملاتی حاکی از ناامیدی و کوتاه بینی می گوید: "انقلاب و ایمان مردم زنده شد" و فرمانده با نگاه امیدوارانه، امید بخش و عمیق خود می گوید: زنده بودن این انقلاب را به رخ جهانیان کشید.»  تفاوت از زمین است تا آسمان.

 


بسم الله الرحمن الرحیم

 

خون این مردان بزرگ و مجاهدان راه خدا، در ما مردم ایران، در روح و جان ما، در وجود ما، در احساس ما، در انقلاب ما، در غیرت ما، در اهداف و شعارها و آرمان های ما، در ت ما، حتی در شعور و فهم ما زندگی جدیدی دمید. ما مرده بودیم، آنها روحی شدند بر این پیکر بی جان .


بسم الله الرحمن الرحیم

 

لَقَد نَصَرَکُمُ اللَّهُ فی مَواطِنَ کَثیرَةٍ ۙ وَیَومَ حُنَینٍ ۙ إِذ أَعجَبَتکُم کَثرَتُکُم فَلَم تُغنِ عَنکُم شَیئًا وَضاقَت عَلَیکُمُ الأَرضُ بِما رَحُبَت ثُمَّ وَلَّیتُم مُدبِرینَ۲۵

بی تردید خدا شما را در جبهه های زیاد و عرصه های بسیار یاری کرد و [ به ویژه ] روز [ نبرد ] حنین ، آن زمان که فزونی افرادتان شما را مغرور و شگفت زده کرد ، ولی ( این فزونی جمعیّت ) هیچ به دردتان نخورد، و زمین با همه وسعت و فراخی اش بر شما تنگ شد ، سپس پشت به دشمن از عرصه نبرد گریختید.

 

ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلىٰ رَسولِهِ وَعَلَى المُؤمِنینَ وَأَنزَلَ جُنودًا لَم تَرَوها وَعَذَّبَ الَّذینَ کَفَروا ۚ وَذٰلِکَ جَزاءُ الکافِرینَ۲۶

آن گاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد ، و سپاهیانی فرو فرستاد که آنها را نمی دیدید ، و کسانی را که کفر ورزیدند عذاب کرد ، و سزای کافران همین بود.

 

آیات سوره توبه اند. برای آن گاهی که مسلمانان به جای تکیه به حضرت حق، بر تعداد و نفرات خود تکیه کردند. گمانم این است که گرفتار تکیه بر اسباب شدیم به جای تکیه بر حضرت حق. تکانه ها و در گوشی های خداوند هم یاری و نصرتی است از جانب او اگر در مسیر الهی و راه درست باشیم. و اما صبر، کلیدیست که خداوند با آن گره ها و قفلهای شک و نگرانی و اضطراب را از دل های مومنان خواهد گشود ان شا الله.

 

:::

امروز با خودم فکر می کردم اگر خواهر خودم با همین هواپیما قصد برگشت به محل تحصیلش را داشت واکنش من چه بود؟ الان چه حالی داشتم؟ آیا آرام بودم؟ آیا شمشیر بران خشم و انتقام خودم را رو به سوی انقلاب و آرمان هایش کشیده بودم؟ یا هنوز می توانستم آرمانی و آرمانخواهانه فکر کنم .

سخت است اینکه انسان خودش را جای داغدارانی بگذارد که فرزندهایشان را از دست داده اند. اگر من موقع برگشت از بدرقه عزیزانم در فرودگاه، خبر حادثه ای چنین ناگوار را می شنیدم چه حالی داشتم؟ نمی دانم.

تازه بعد از سه روز این مطلب جدید که دردناکتر و غمبارتر از اصل خبر بود.

خیلی سوختیم امروز .

 

:::

ای کاش بهتر رسانه را می فهمیدیم و کار را این همه سخت تر از آنچه می توانست باشد نمی کردیم.

 


یا رفیق

 

فوعزتک لو انتهرتنى ما برحت من بابک و لا کففت عن تملّقک .**

 

به خودت قسم اگر من را از در خانه ات برانی، جایی نخواهم رفت. پشت در خواهم نشست. فریاد خواهم زد با همه جانم. اشک خواهم ریخت با همه وجودم. صدایت خواهم زد با همه امیدم. مدام می خوانمت. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق. یا رفیق.

 

مردم می گذرند. عابرها. مقیم ها. رفیق هایت. مشتری های ثابت و دائمی ات. مشتری های گذری و موقتت. به همه شان خواهم گفت. می گویم که رفیق خوبی هستی. می گویم که خیلی جای خوبی آمده اند. می گویم از همه خاطراتمان. از همه مهربانی هایت برایشان خواهم گفت. از همه رفاقت ها و دوستی هایت. از همه کمک هایت. از همه وقت هایی که عیب هایم را دیدی و پوشاندی . از همه آبروهایی که دادی و حفظ کردی. داستان زندگی ام را می گویم برای همه. می گویم برایشان.

 

* حافظ

** فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی


 یا خَبیراً بِفَقری وَ فاقَتِی * و **

وَ أَنِلْنِی حُسْنَ النَّظَرِ فِیمَا شَکَوْت.

از دعای هفتم صحیفه سجادیه است درباره درخواست رفع غم و اندوه از خداوند. این روزها به توصیه رهبر انقلاب صدا و سیما زیاد می گذارد. یعنی که خدایا مرا به حسن نظر در آنچه از آن به تو شکایت می کنم نایل کن. ترجمه درست است اما یک مشکلی هست و آن اینکه این "حسن نظر" را به چه کسی بر می گردانی؟ به خداوند یا به بنده؟ مترجمان اغلب به خداوند برگردانده اند. یعنی که خدایا مرا به حسن نظر خودت  به آنچه از آن به سوی تو شکایت دارم (خوب نظر کردن به مشکلی که دارم و حل آن برای من) نایل کن. ("حسن نظرک" مثلاً). البته این ترجمه غلط نیست. اما دیگرانی هم بوده اند که این را به بنده برگردانده اند. من این را زیباتر می بینم. اگرچه می تواند هر دو هم درست باشد. ظرفیت متن است. چه ایرادی دارد؟ معنی اش این من شود: خدایا مرا به درست دیدن آنچه از آن به تو شکایت می کنم نایل کن. بگذار خیریت آن را ببینم. بگذار دست تدبیر تو را ببینم. بگذار بفهمم که هر چه تو برای من پیش می آوری خیر من در همان است. درست ببینم و شکایت بی جا نکنم. بزرگ بشوم . بالا بروم و از بالا بر این مشکلات و مصائب نگاه کنم.

 

* از دعای کمیل است. ای آن کسی که به فقر و بی چیزیم آگاهی. (خبیر را برخی گفته اند عالم به حقیقت و کنه امور)

** مانده ام که کدام اسنت را برگزینم. به اعتبار این روز آخر مهمانی ات "یا خبیرا بفقری و فاقتی" را یا "یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ" را. می گوید: ای آنکه گرهِ کارهای فرو بسته به سر انگشت تو گشوده می‌شود. می دانی الهم انی اعوذ بک من قلب لایخشع یعنی چه؟ من بطن لا یشبع را چه؟ می فهمی؟ عمل لا ینفع را چطور؟ درکی داری؟ و پناه می برم به او از این جمله. آنجا که می فرماید من دعا لایسمع. تو فکر کن که داری حرف می زنی فریاد می کشی ناله می زنی . اما آن سوی خط کسی نیست که حرف هایت را بشنود. گوشی را زمین گذاشته اند. می دانی؟ سر کاری ، آن روزی می فهمی سر کار بوده ای که راه بر گشتی نیست. خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود. به خدا که خیلی از این جمله ها را تا گذر زمان بر کامت نچشاند نخواهی فهمید. ان شا الله که هیچوقت هم نفهمی. از همه این حرف ها که بگذریم. خدایا! از قلب گره کور خورده و فرو بسته این مهمان سفره ات بگشای. که "الهی لم یکن لی حول فانتقل به عن معصیتک الا فی وقت ایقظتنی لمحبتک".

 

پ . ن . :

ببین چقدر انسان ممکن است از مولای خود امیر المومنین علی علیه السلام دور باشد که در صبح روز قدس مطلبی بنویسی و فراموش کنی جمله ای هم از آن مظلومان بگویی. از مولایی که در لحظات آخر، وقتی که نفس هایش به شماره افتاده بود (گفته اند در میانه این وصیت گاهی بی هوش می شد و دوباره به هوش می آمد و وصایای خود را ادامه می داد) فرمود : "وَ کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً "

 

"خصم»، غیر از دشمن» است. یک وقت کسی دشمن ظالم است؛ یعنی از ظالم بدش می‌آید و دشمن اوست. این، کافی نیست. خصم او باش»، یعنی مدّعی‌اش باش.» خصم یعنی دشمنی که مدّعی است»، دشمنی که گریبان ظالم را را می‌گیرد و او را رها نمی‌کند. بشریت بعد از امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، تا امروز، به سبب نگرفتن گریبان ستمکاران، بدبخت و روسیاه شد. اگر دستهای با ایمان، گریبان ظالمان و ستمکاران را می‌گرفتند، ظلم در دنیا این‌قدر پیش نمی‌رفت؛ بلکه از بن برمی‌افتاد. امیرالمؤمنین این را می‌خواهد: ا للظّالم خصماً.» خصم ظالم باش. در دنیا، هرجا ظلم هست و ظالمی هست، تو که این‌جا هستی، خود را خصمش بدان. نمی‌گوییم اکنون راه بیفت؛ و از این سوی دنیا به آن سوی دنیا برو و گریبان ظالم را بگیر.» می‌گوییم حتماً خصومت خودت را نشان بده. هروقت و هرجا فرصتی دست داد، خصم او باش و گریبانش را بگیر.» یک وقت انسان نمی‌تواند نزدیک ظالم برود و ابراز خصومت نماید؛ لذا از راه دور، مخاصمه می‌کند. ببینید امروز، به خاطر عمل‌نکردن به همین یک کلمه وصیت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام، در دنیا چه منجلابی ایجاد شده است و بشریت چه بدبختیهایی دارد! ببینید ملتها و بخصوص مسلمانان چه مظلومیتی دارند! اگر به همین یک وصیت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام عمل می‌شد، امروز بسیاری از ظلمها و مصیبتهایِ ناشی از ظلمها، وجود نمی‌داشت.و للمظلوم عوناً.» هرجا مظلومی هست، به او کمک کن. نمی‌گوید طرفدارش باش». نه! باید کمکش کنی. هرچه می‌توانی و به هرنحو که می‌توانی" حضرت آقا گفته اند این جملات را.

 

پ . ن . 2 :

نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن.ود نه چون بنگری از دایره بیرون باشی. حافظ

 

پ . ن . 3:

السَّلَامُ عَلَیْکَ غَیْرَ مُوَدَّعٍ بَرَماً وَ لَا مَتْرُوکٍ صِیَامُهُ سَأَماً» خداحافظ که در این وقت وداع، نه از تو ناراحتیم و نه از روزه‏داری‏ات خسته شده‏ایم. السَّلَامُ عَلَیْکَ مِنْ مَطْلُوبٍ قَبْلَ وَقْتِهِ وَ مَحْزُونٍ عَلَیْهِ قَبْلَ فَوْتِهِ» خداحافظ از جانب من که خواستار تو بودم و پیش از آمدنت خوشحال بودم که تو خواهی آمد و اکنون هم که می‏خواهی بروی، اندوهگین شده‏ام که از دوری‏ات چه کنم! السَّلَامُ عَلَیْکَ کَمْ مِنْ سُوءٍ صُرِفَ بِکَ عَنَّا، وَ کَمْ مِنْ خَیْرٍ أُفِیضَ بِکَ عَلَیْنَا» خداحافظ که چه بدی‏هایی را از ما دور کردی و چه خیراتی را با آمدنت نصیبمان کردی.

 

شرح دعای وداع ماه مبارک رمضان از صحیفه سجادیه؛ دعای 45/ حاج آقا مجتبی تهرانی

 

 

 


یا هادی المضلین

 

خدایا. ما رو از شک ها و شرک هامون رها کن. به خودت قسم خسته شدیم از این همه شک و شرک. سینه مون تنگ شده و جانمون آزرده گردیده. روح و قلبمون از آرامش تهی شده.خسته شدیم از خودمون. از این شاخه به اون شاخه کردن هامون.

ماه مبارک رمضان و مهمانی زیبات هم تموم شد. لطفت جاری بود. ظاهر بود. بیش از همیشه و لطیف تر از هر زمان. اما شک و شرک های ما هنوز در قلب مون جولان می ده. ما رو از شک ها و شرک ها به یقین و توحید برسون.

 

 

+

أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ.؟   سوره یوسف آیه 39

 

+

هذا مقام العائذ بک من النار.

 

 


بسم الله الرحمن الرحیم

 

کنار عکس کسی که داشت قهقه می زد نوشته بود : " وقتی می ری جهنم و می بینی که معلم دینی ات هم اونجاست.!". راستش اولش خیلی خندیدم به این تصویر و این نوشته، اما امشب که نمی دانم به چه مناسبت دوباره به یادش افتادم، خنده ام نگرفت، بغض کردم. با خودم فکر کردم که چقدر آدم هست که دلشون می خواد ضایع شدن من و توی دلبسته به راه اسلام و ایمان (و به خیال اونها موهوم باف) رو ببینند. دلشون می خواد ببینند که اگر جهنمی هم هست (به اعتقاد خودشون)، ما هم هستیم و لااقل اونها دنیا رو داشتند و ما هم دنیا رو باختیم و هم آخرت رو.

 

*****

خدایا! خیلی ها منتظر ضایع شدن ما هستند. امیرمومنان توی دعای کمیل از همین درد چقدر سوخته اند. از درد اینکه ما در کنار اونهایی قرار بگیریم که پشیزی برای خدا و اسلام ارزشی قایل نبودند. اوجایی که می فرمایند: وَ لِمَا مِنْهَا أَضِجُّ وَ أَبْکِی‏ لِأَلِیمِ الْعَذَابِ وَ شِدَّتِهِ أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَ مُدَّتِهِ‏ فَلَئِنْ صَیَّرْتَنِی لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدَائِکَ وَ جَمَعْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَهْلِ بَلاَئِکَ وَ فَرَّقْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَ أَحِبَّائِکَ وَ أَوْلِیَائِکَ.

 

*****

از امیرالمومنین نقل است که می فرمایند: من ابتاع آخرته بدنیاه ربحهما و من باع آخرته بدنیاه خسرهما. کسی که آخرت رو به دنیا می فروشد هر دو را باخته و کسی که دنیا را به آخرت می فروشد هر دو را برده. (غررالحکم و درر الکلم)

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها